بزرگترین اتاق فرار در ایران

آخرین مطالب داستان ها

داستان : دخترم شمردن رو یاد گرفته!
پنج شنبه، 23 اسفند ماه 1397 داستان : دخترم شمردن رو یاد گرفته!

همسرم رفته بود توی اتاقمون کتاب بخونه در حالی که من روی مبل در حال تماشا کردن بازی خوابم برده بود."بابایی"دخترم در حالی که داشت آستینم رو می کشید، آروم زمزمه کرد...

بیشتر بخوانید

داستان های شرلوک هولمز (قسمت پنجم- عینک طلایی)
سه شنبه، 21 اسفند ماه 1397 داستان های شرلوک هولمز (قسمت پنجم- عینک طلایی)

“بسیار خوب آقای هولمز. من این را فقط به شما می گویم. چون خیلی خوشایند نیست. من فکر می کنم او خودکشی کرده است. گمان می کنم او عاشق بود. چندتا عینک داشت که متعلق به یک زن بودند. شاید آن زن را خیلی دوست داشته، اما او عاشق اسمیت نبوده. آدم ها بعضی وقت ها به این دلیل خودکشی می کنند.”...

بیشتر بخوانید

داستان: تعریف اشتباه
یکشنبه، 19 اسفند ماه 1397 داستان: تعریف اشتباه

هر چی بالاتر میرفتم خسته تر میشدم، ولی تا اینجا، نه روحی بود، نه آدمخواری و نه شیطانی. به راحتی آب خوردن ...

بیشتر بخوانید

داستان های شرلوک هولمز (قسمت چهارم- عینک طلایی)
جمعه، 17 اسفند ماه 1397 داستان های شرلوک هولمز (قسمت چهارم- عینک طلایی)

شرلوک هولمز از او خواست که به خراش کنار سوراخ کلید نگاه کند. او گفت: "به من بگویید خانم مارکر، آیا شما این خراش را دیروز وقتی داشتید خانه را تمیز میکردید، دیده اید؟!" ...

بیشتر بخوانید