بزرگترین اتاق فرار در ایران

داستان: محافظان!

پسرک در حالی از خواب پرید که موجوداتی عظیم الجثه و وحشتناک از تختش سرازیر شده بودن! از ته دلش جیغ کشید! موجودات شتاب زده اتاقو ترک کردن و اون تموم شب رو در حالی که وحشت زده بود و تموم تنش می لرزید بیدار موند و به این فکر می کرد که نکنه تمامش فقط یه خواب بوده؟!

صبح روز بعد، صدای تق تق درِ اتاقش اومد.. تمام جراتشو جمع کرد و در رو باز کرد. یکی از اونا بشقابی از یه صبحونه مفصلی رو حمل می کرد. بشقاب رو روی زمین گذاشت و به سرعت فاصله گرفت. پسرک بعد از چند لحظه بالاخره هدیه رو پذیرفت و موجودات هیجان زده، ابراز خوشحالی کردن.

این جریان هر روز، برای چندین هفته تکرار شد. اولش نگران بود که اونا بخوان بکشنش، اما بعدش که بخاطر چرب بودن صبحونه های مخصوصش که باعث سوزش قفسه سینه اش شده بود، میوه های تازه رو جایگزین صبحونه هاش کردن، فهمید که فقط قصد محافظت ازش رو دارن. اونا علاوه بر پخت و پز، حموم رو با آب گرم پر می کردن و حتی وقتی به رختخواب می رفت، اون رو بغل می کردن. خیلی عجیب بود!

یک شب، با صدای گلوله و فریاد از خواب پرید! با عجله از پله ها سرازیر شد تا  بفهمه چه بلایی سر حشراتش اومده! با اینکه مریض بود اما با تمام قدرتش دوید. اما اون فقط یه صدای اتفاقی بود!

یه روز صبح، موجودات نذاشتن که از تختش پایین بیاد. دراز کشیده بود و گیج بود اما با توجه به اعتمادش به اونا، تو تختش موند. بی توجه به انگیزه اشون، چون اونا بهش آسیب نمی رسوندن.

چند ساعت بعد، یهو یه درد کشنده تو بدنش پخش شد. یه دردی مثل کشیده شدن سیم خاردار توی معده اش!! حشرات با صدای ناله اش تکون خوردن و همزمان احساس حرکت وحشتناکی زیر پوستش کرد! و اینجا بود که متوجه شد حشرات از او حفاظت نکرده بودند، اونا از جنین اشون محافظت می کردن!!

 

اتاق فرار تهرومز

منبع:



نظر دهید