بزرگترین اتاق فرار در ایران

داستان کوتاه

داستان : دخترم شمردن رو یاد گرفته!
پنج شنبه، 23 اسفند ماه 1397 داستان : دخترم شمردن رو یاد گرفته!

همسرم رفته بود توی اتاقمون کتاب بخونه در حالی که من روی مبل در حال تماشا کردن بازی خوابم برده بود."بابایی"دخترم در حالی که داشت آستینم رو می کشید، آروم زمزمه کرد...

بیشتر بخوانید

داستان: تعریف اشتباه
یکشنبه، 19 اسفند ماه 1397 داستان: تعریف اشتباه

هر چی بالاتر میرفتم خسته تر میشدم، ولی تا اینجا، نه روحی بود، نه آدمخواری و نه شیطانی. به راحتی آب خوردن ...

بیشتر بخوانید

داستان: محافظان!
دوشنبه، 6 اسفند ماه 1397 داستان: محافظان!

پسرک در حالی از خواب پرید که موجوداتی عظیم الجثه و وحشتناک از تختش سرازیر شده بودن! از ته دلش جیغ کشید! موجودات شتاب زده اتاقو ترک کردن و اون تموم شب رو در حالی که وحشت زده بود و تموم تنش می لرزید بیدار موند و به این فکر می کرد که نکنه تمامش فقط یه خواب بوده؟!

بیشتر بخوانید

داستان: از وقت هایی که  برادرم چارلی ازم دور میشه متنفرم
پنج شنبه، 2 اسفند ماه 1397 داستان: از وقت هایی که  برادرم چارلی ازم دور میشه متنفرم

از وقت هایی که برادرم چارلی ازم دور میشه متنفرم. والدینم مدام برام توضیح میدن که اون چقدر مریضه و اینکه من چقدر خوش شانسم که چیزی به اسم مغز دارم! یعنی جایی که همه فعل و انفعالات شیمیایی در اونجا صورت میگیره و برادر من فاقد اونه!...

بیشتر بخوانید