شرلوک هولمز از او خواست که به خراش کنار سوراخ کلید نگاه کند. او گفت: "به من بگویید خانم مارکر، آیا شما این خراش را دیروز وقتی داشتید خانه را تمیز میکردید، دیده اید؟!" ...
او روی زانوهایش نشست و به در گنجه نگاه کرد. بعد بلند شد و گفت: ”نگاه کنید!” به در اشاره کرد. ”یک خراش کوچک نزدیک سوراخ کلید وجود دارد. هاپکینز چرا در مورد این چیزی به من نگفتی؟ ”...
من فکر می کنم شخص خیلی باهوشی امروز صبح وارد خانه شده است. در مسیر باغ هیچ ردپایی وجود نداشت، اما نشانه هایی دیدم که نشان می داد کسی روی چمن های کنار راه عبوری راه رفته است. آن شخص نمی خواسته کسی در مورد رفتنش به آن خانه چیزی بداند...
از وقت هایی که برادرم چارلی ازم دور میشه متنفرم. والدینم مدام برام توضیح میدن که اون چقدر مریضه و اینکه من چقدر خوش شانسم که چیزی به اسم مغز دارم! یعنی جایی که همه فعل و انفعالات شیمیایی در اونجا صورت میگیره و برادر من فاقد اونه!...