بزرگترین اتاق فرار در ایران

داستان جنایی

داستان های شرلوک هولمز (قسمت پنجم- عینک طلایی)
سه شنبه، 21 اسفند ماه 1397 داستان های شرلوک هولمز (قسمت پنجم- عینک طلایی)

“بسیار خوب آقای هولمز. من این را فقط به شما می گویم. چون خیلی خوشایند نیست. من فکر می کنم او خودکشی کرده است. گمان می کنم او عاشق بود. چندتا عینک داشت که متعلق به یک زن بودند. شاید آن زن را خیلی دوست داشته، اما او عاشق اسمیت نبوده. آدم ها بعضی وقت ها به این دلیل خودکشی می کنند.”...

بیشتر بخوانید

داستان های شرلوک هولمز (قسمت چهارم- عینک طلایی)
جمعه، 17 اسفند ماه 1397 داستان های شرلوک هولمز (قسمت چهارم- عینک طلایی)

شرلوک هولمز از او خواست که به خراش کنار سوراخ کلید نگاه کند. او گفت: "به من بگویید خانم مارکر، آیا شما این خراش را دیروز وقتی داشتید خانه را تمیز میکردید، دیده اید؟!" ...

بیشتر بخوانید

داستان های شرلوک هولمز (قسمت دوم- عینک طلایی)
پنج شنبه، 9 اسفند ماه 1397 داستان های شرلوک هولمز (قسمت دوم- عینک طلایی)

من فکر می کنم شخص خیلی باهوشی امروز صبح وارد خانه شده است. در مسیر باغ هیچ ردپایی وجود نداشت، اما نشانه هایی دیدم که نشان می داد کسی روی چمن های کنار راه عبوری راه رفته است. آن شخص نمی خواسته کسی در مورد رفتنش به آن خانه چیزی بداند...

بیشتر بخوانید

داستان های شرلوک هولمز (قسمت اول- عینک طلایی)
سه شنبه، 30 بهمن ماه 1397 داستان های شرلوک هولمز (قسمت اول- عینک طلایی)

شخص دوم می آید. اسمش اسمیت بوده. او یک دوست خوب و یک کمک برای پروفسور می شود. آن ها هر روز با یکدیگر کار می کردند، و نوشتن کتاب ها را تقریبا تمام کرده بودند. اما حالا مرد جوان مرده است، و من فکر می کنم کسی او را کشته...

بیشتر بخوانید