بزرگترین اتاق فرار در ایران

داستان های شرلوک هولمز (قسمت چهارم- عینک طلایی)

زنی حدوداً پنجاه ساله با چهره غمگین وارد اتاق شد، او آشپز پرفسور کرام بود و همچنین به تمیز کردن خانه او کمک میکرد.

شرلوک هولمز از او خواست که به خراش کنار سوراخ کلید نگاه کند. او گفت: "به من بگویید خانم مارکر، آیا شما این خراش را دیروز وقتی داشتید خانه را تمیز میکردید، دیده اید؟!"

"نه آقا، ندیده ام!"

هولمز:"یقین دارم که ندیدید، فکر میکنم آقای اسمیت این خراش را انداخته. خانم مارکر، چه کسی کلید این قفل را دارد؟!"

"پرفسور، آن را درون اتاق خودش نگه میدارد."

"آیا آن یک کلید معمولی است؟"

"نه آقا، یک کلید قوی است. یک نوع خاص از کلید است."

هولمز از خانم مارکر تشکر کرد، بعد خانم مارکر اتاق را ترک کرد. سپس هولمز به ما گفت:"حالا ما می دانیم چه اتفاقاتی افتاده. آن خانم می آید توی این اتاق، به طرف گنجه می رود و سعی می کند آن را باز کند. وقتی که داشته این کار را انجام میداده اسمیت وارد اتاق می شود او به سرعت تلاش می کند کلید را از قفل بیرون بیاورد و کنار سوراخ خراش می افتد چون او عجله داشته. اسمیت به طرفش میرود، و او چاقو را برمی دارد. اسمیت او را می گیرد. هنگامی که سعی می کرده خود را آزاد کند، عینکش می افتد. اسمیت نسبت به او خیلی قوی بوده، بنابراین از چاقو استفاده می کند. اسمیت روی زمین می افتد و آن خانم بدون عینکش از اتاق بیرون می آید .. بیرون دو راهرو وجود دارد، یکی به در پشتی و دیگری به سمت اتاق پرفسور می رود. نمی رود؟"

هاپکینز: "بله، هیچ راهی به بیرون از خانه در امتداد راهرو دوم وجود ندارد."

هولمز گفت: "حالا بیایید برویم و پرفسور را ببینیم."

ما به راهرویی که به سمت اتاق پرفسور می رود رفتیم.

هولمز به دیوار ها و کف راهرو نگاه کرد و گفت: "منظورم همین است. دیوار ها و کف درست همرنگ راهروی دیگر هستند."

کارآگاه پرسید: "آیا این مهم است؟"

هولمز پاسخ داد:"شاید .. اما هنوز در مورد آن مطمئن نیستم!"

 

اتاق فرار شرلوک هولمز

ادامه دارد ... 

منبع:



نظر دهید