بزرگترین اتاق فرار در ایران

آخرین مطالب داستان ها

داستان های شرلوک هولمز (قسمت سوم- عینک طلایی)
دوشنبه، 13 اسفند ماه 1397 داستان های شرلوک هولمز (قسمت سوم- عینک طلایی)

او روی زانوهایش نشست و به در گنجه نگاه کرد. بعد بلند شد و گفت: ”نگاه کنید!” به در اشاره کرد. ”یک خراش کوچک نزدیک سوراخ کلید وجود دارد. هاپکینز چرا در مورد این چیزی به من نگفتی؟ ”...

بیشتر بخوانید

داستان: روز اول مدرسه
شنبه، 11 اسفند ماه 1397 داستان: روز اول مدرسه

برای دیدن هاله های آدما همیشه خیلی مشتاقم! با این دید، همیشه زودتر از همه سر کلاس حاضر میشم تا سرنوشت هم کلاسی هامو ببینم...

بیشتر بخوانید

داستان های شرلوک هولمز (قسمت دوم- عینک طلایی)
پنج شنبه، 9 اسفند ماه 1397 داستان های شرلوک هولمز (قسمت دوم- عینک طلایی)

من فکر می کنم شخص خیلی باهوشی امروز صبح وارد خانه شده است. در مسیر باغ هیچ ردپایی وجود نداشت، اما نشانه هایی دیدم که نشان می داد کسی روی چمن های کنار راه عبوری راه رفته است. آن شخص نمی خواسته کسی در مورد رفتنش به آن خانه چیزی بداند...

بیشتر بخوانید

داستان: محافظان!
دوشنبه، 6 اسفند ماه 1397 داستان: محافظان!

پسرک در حالی از خواب پرید که موجوداتی عظیم الجثه و وحشتناک از تختش سرازیر شده بودن! از ته دلش جیغ کشید! موجودات شتاب زده اتاقو ترک کردن و اون تموم شب رو در حالی که وحشت زده بود و تموم تنش می لرزید بیدار موند و به این فکر می کرد که نکنه تمامش فقط یه خواب بوده؟!

بیشتر بخوانید